جستجوی این وبلاگ

۳۰ فروردین ۱۳۸۷

چين و دعاي باران و دوريالي!ا

ديروز شاهد يكي از صحنه هاي بديع طبيعت بودم كه علاوه بر وحشتي كه در من توليد كرد ،‌همزمان مرابه يك نتيجه گيري منطقي هم رساند. گرچه به اين نتيجه گيري بارها در پستي و بلندي هاي زندگي رسيده ام اما تو گويي هر بار بايد يك پديده اي حادث شود تا دوباره به صورت عملي به آن رجوع كنم!

داستان از اين قرار است كه ديروز مثل هرروز به اين دفتر فكسني كه به مكافات براي خود دست و پا كرده ام آمدم ، بلكه يك محتاج به تجارتي پيدا شود و از صدقه سرش يك لقمه ناني هم نصيب من كند و برود پي كارش! باري، همين طور در سكوت نشسته بودم و در غياب ارباب رجوع در اين دنياي اينترنت يه سير و سلوك نيمچه عارفانه (؟!)‌ مشغول بودم كه ناگهان متوجه شدم كه هواي صاف و بدون ابر و آفتابي بهاري آنسوي پنجره ، تبديل به هواي شيري رنگ يا همان مه آلود زمستاني شد و باد و بوران و غبار و كولاك و چشمهاي از حدقه در آمده من و خلاصه... من كه تازگي اين فيلم سينمايي "مه" (The Mist) را هم ديده بودم پيش خود گفتم ديدي آخر اين هاليوودي ها يك چيزي مي دانند و از اين فيلمها مي سازند و تو باورنمي كردي! حالا بفرما!! تحويل بگير. اين هم مصداقش در دنياي حقيقي. خلاصه در اين احوال كمدي - سينمايي- فلسفي بودم كه تشخيص دادم كه خير! مهرداد جان مثل اينكه اين تو بميري به رنگ اون تو بميري هاي سابق نيست!‌ شدت باد دائم داشت زياد و زياد تر ميشد و به همان نسبت هم سر و صداي باد و ماشينها و ملت (خوبه ياد فيلم گودزيلا يا ون هلسينگ نيفتادم!) به همين سبب بود كه سريع كركره را پايين كشيده و به سمت خانه نه روان كه گريزان شدم.
به خانه هم كه رسيدم همسر عزيز طبق معمول رگ پيش گوييش گل كرده بود و بنده را نويد زلزله اي ويرانگر داد چرا كه اين هوا را قبلن هنگاهي ديده بودند كه در پسش زمين هم شروع به ترقص كرده است. به به ! واقعن فضاي رمانتيكي داشتم جايتان پُر! خلاصه در همين افكار بودم كه الهه خواب تشريف فرما شد و مرا در ربود؛ شيرش حلالش!

صبح كه بلند شدم ديدم نه گودزيلايي تشريف آورده به شهر و نه دراكولايي شب قبلش سر زده است، بلكه به قاعده 10 سانتيمتري برف آمده و مه كماكان برقرار است و البته بارش برف نيز. در راه آمدن به محل كار زير همين برف و بوران شديد بودم كه بي اختيار ياد مسائل اين روزهاي ايران افتادم. دعاي باران!
با خود گفتم البته كه خدايي كه در آسمان است و به دعاي مردمان اندك معتقد شيراز گوش كرده و اندك باراني بر سرشان نازل كرده، حتمن در جواب دعاهاي باران بيش از يك ميليارد چيني كه هواي گرمي را تجربه مي كردند ، يكهو هول شده و برف و كولاك و تگرگ و مه و بوران با هم نازل كرده! خدا پدرش را بيامرزاد كه زلزله از دستش در نرفته بود كه الان بايد از جهنم برايتان پست مي فرستادم!!

اما نتيجه اي كه از اول مرا بر آن داشت كه اين مطلب را بنويسم اين بود كه با خود مي انديشم آيا اين زندگي دو ريالي من كه اصلن هرگز معلوم نيست كي با يك پُفي مختل گردد و كي با يك فوتي به سر آيد، واقعن ارزش اين همه دعوا و مرافه و بگو مگو را دارد؟! آنهم به واقع بر سر هيچ!
جدي جدي چقدر ضايع است كه بعضي وقتها خودم را دست بالا فرض مي كنم و لابد روئين تن و ناميرا؟ واقعن خنده دار است. نه؟ يك كمدي انساني به تمام معنا. حالا به هر طريق اميدوارم كه همين نوشته ام را هر از گاهي دوباره بخوانم كه لااقل سعي كنم كمتر بازيگر اين مدل كمدي باشم. تا ببينيم.... ;)

۴ نظر:

ناتان گفت...

سلام بر مهرداد عزیز
آقا حداقل دوتا عکس می ذاشتی به واقعیت نزدیکتر بشیم

راستی من نمی دونستم شما و شایگان هر دو متاهل هستید ، از صمیم قلب برای شما دو بزرگوار آرزوی خوشبختی می کنم

ناشناس گفت...

ناتان جان والا تو اون وضعيت من فقط فكر اين بودم كه خونه ام رو گم نكنم!!
اما چشم، حتمن دفعه هاي بعدي كه از اينجا گزارشي تهيه كنم سعي مي كنم مصورش كنم. اين دفعه دوربينم همراهم نبود. از لطفت هم ممنونم. من هم براي شما آرزوي بهروزي دارم :)ا

ناشناس گفت...

salam aha
mageh to akhbar nakhondy ke chinya angol to solakhe asemon kardan ta moghe olympic sigeh asemon nabare
dar zemn mage hamishe baramon een shero nemikhondy ke :
az hadese larzand be khod kakhneshinan
ma khane bedooshan ghame seylab nadarim
yadesh bekheir
tazasham man hamishe vase har ky mikham mesale adamaye sakhtkosho bezanam toro migam chon vaghean zood khodeto ba sharayet vafgh midy kash hame mesle too bodim
mage na ?
kocholo roo bebos
mokhlesim az tehran ta pekan

ناشناس گفت...

حميد آقاي بيسته بيست! انقدر تو اين كامنت دوني منو شرمنده نكن. اينجا اسمش صندوق انتقاداته بابا! بايد انتقاد كني فقط. تعارفاتو بذار وقتي يك صندوق جديد حال دادن باز كردم بنويس. مخلصيم از پكن تا تهران ... ;(1